پيام
+
لذت مرگ نگاهي ست به پايين کردن
بيـن روح و بدن ات فاصله تعيين کردن
نقشه مي ريخت مرا از تو جدا سازد "شک"
نتوانست، بنا کـــرد بــــه توهيـــن کردن
زيـــر بار غم تـو داشت کسـي له مي شد
عشق بين همه برخاست به تحسين کردن
آن قدر اشک به مظلوميتم ريخته ام
که نمانده است توانايي نفرين کردن
"با وفا" خواندم ات از عمد که تغيير کني
گاه در عشق نيــاز است به تلقين کردن
"زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماست"
منو ياده تو
94/8/20
* راوندي *
ليکن اکنون نياز است به تمکين کردن !